دپسردگی

چقدر امروز دلم گرفته باز 

احساس خستگی شدید می کنم 

فکر کنم  امروز افسرده شم 

شانس بیارم نمیرم 

انقدری که دعوت به یه عروسیه غریبه و بدون حضور خانواده ام  

همراه با آدمهایی که اصلا ازشون خوشم نمیاد  

و یا حتی وجودشون برام غیر قابل تحمله رو پذیرفتم 

دلم می خواد داد بزنم 

اصلا تحمل آدمای اطرافمو ندارم جز مادرم 

کاش میتونستم مستقل زندگی کنم 

کاش یکی از نزدیکام حمایتم می کرد  

وای چه حس داغونی دارم 

دلم می خواد یه مدت کوتاهم که شده تنها- تو یه اتاق کوچیک تو یه خونه جدا از خونه خودمون زندگی کنم 

من می خوام پیشرفت کنم 

ولی نمی تونم 

دلیلشم همینه 

همین که هر کاری که می خوام کنم - عیبه - زشته- اینو چرا گفتی - اینو چرا می گی - با این چرا حرف زدی - این چرا اومد نزدیکه تو - اون چرا نگات کرد - کجا داری می ری - نمی خواد اینجا بری- کی میای - خودمون میایم دنبالت - دیره- زوده- اینجا نرو - اینجا اجباری باید بری - اگه نری من بابات نیستم- چرا میری خونه ی اینا؟ مگه اونا شام موندن خونه ما ؟ 

وااااااااااااااااااااای - آخرشم یه بحث و دعوای مفصل 

چندتا غر بشنو 

یه کم داد و بیداد 

حالا باید بغض کنی بری تو اتاقت بزنی زیر گریه 

حالا انقد گریه کن که کل بالشت خیس شه 

بعد از 2 ساعت که از اشک خوابت برد از اتاق میای بیرون 

خوب بقیه همه چی رو از یاد بردن 

حالا دوباره زندگیتو ادامه بده 

 

راستی یادت نره 

اون عیبه 

زشته تو دختری - مگه نگفتم این کارو نکن؟- ............. 

  

آخرش اینکه - تو باعث افتخار مایی "آخه جز درس خوندن و تو خونه موندن هیچ کار دیگه ای رو دوست نداری انجام بدی" خدا رو شکر که همچین دختر خوبی داریم و ...... 

 

 

 

من نمیخوام- من این چیزا رو اینجوری نمی خوام- من می خوام رها باشم - من تنهاییه اینجوری رو نمی خوام 

 

چی کارکنم؟ 

............................................................................................

خط فاصله

یه خط ساده به این شکل __________  

بین بودن____ نبودن 

بین گفتن____ نگفتن  

بین شنیدن____نشنیدن 

بین خندیدن____ گریه کردن 

بین عشق_____تنفر 

بین ماندن_____رفتن 

بین بوسیدن____بوییدن 

بین دیدن______ندیدن

بین سکوت ____فریاد 

بین زندگی کردن____مردن 

بین با تو بودن ____ تنها موندن 

بین من _____ تو 

.  

این خط ساده و صاف یه فاصله ی بزرگ و دردناکه 

افکار کهنه

دیروز یه دوستم متهمم کرد به اینکه : تو خیلی شیطونی

گفتم یعنی چی؟

گفت یعنی خیلی شیطنت می کنی.

گفتم من که تا حالا کار بد یا زشتی نکردم که اینطور می گی

گفت : حیطه ی ارتباطاتت گستردست

وقتی هر جا می ری با 1000 نفر سلام احوالپرسی می کنی

گفتم خوب دوستامن

گفت زیادن بیشترشونم پسرن

گفتم دوستمن خوب ، هم کلاسی و هم دانشگاهیمن مثل خودت

گفتم دوستام زیادن ولی ارتباطام حد و مرز دارن

گفت بقیه نمی دونن که از نظر دیگران این روابط معقول نیست

گفت تازه : براتم مهم نیستن اگه یکیشون باهات قطع رابطه کرد اهمیت نمی دی و ....

که البته این خوبه حداقل مثل بقیه دخترا نیستس که ضربه بخوری

ولی تعداد دوستاتو کم کن.

گفتم روش فکر می کنم

بعد نیشستم کلی فکر کردم

گفتم ببین چقدر حتما بحث و حرف و حدیث بوده که این برگشته به من اینطوری می گه

دیدم آره خوب من بیشتر کسایی که دوستمن (البته دوستان دانشگاه) پسرن

اولش گفتم شاید چون همه اطرافیان و هم بازیام از بچگی پسر بودن اینطوریم و زودتر ارتباط برقرار می کنم

بعد دیدم نه شاید چون تنهام، اینطوری می خوام فرار کنم

شاید چون از وابستگی می ترسم زیاد صمیمی و نزدیک نمیشم و واسه اینه که دیگران فکر می کنن من اهمیت نمیدم

بعدش دوباره دوستم زنگ زد، گله کرد که خبری ازت نیست و ... .

گفتم بهش راستی ، متحول شدم . تصمیم گرفتم خودم با کسی تماس نگیرم اگه کسی تلف زد بهم یا پیام فرستاد جواب بدم اگه نه که هیچی .

اینطوری حیطه ارتباطامم کمتر میشه ، حرف و حدیثا هم همینطور.

داشتم فکر می کردم که چقدر زندگی کردن سخته

همه نظر می دن

بیشتر از اونی که بخوای واسه دل خودت زندگی کنی باید حواست به دیگران باشه

اه اه اه

حالم بد شد

آدمای به ظاهر متمدن با افکار زمان جاهلیت

ولی چه میشه کرد واسه اینکه در کنار دیگران بتونی زندگی کنی باید همه اینا رو تحمل کنی و یه جوری اوضاعتو وفق بدی

اه اه اه

بازم حالم بد شد

دلم یه هیجان و تنوع اساسی می خواد

‌‍]چشام داره برق میزنه مثل شیپورچی تو کارتون پسر شجاع  [

تنها شدن

5شنبه هفته پیش بود به مامان باباش گفت بیان محضر

واسه عقد

منم گفتم که میام

گفت واقعا؟

گفتم نیام ؟

گفت نمی دونم

هیچی نگفتم

عصر شد

منم رفتم

نگام کرد

لبخند زدم گفتم مبارک

رفتیم بالا

آقاهه خطبه عقد رو خوند

همه رفتن ماچشون کردن و تبریک گفتن

منم همینطور

آخرش که داشتیم میرفتیم

کنار من وایساد

یهو همدیگه و جلو بقیه بغل کردیم

بعد خندیدم و با لحن شوخی گفتم دیگه پیش من وای نسا

اون قدیما بود که من همه چیت بودم

عروس و نشون دادم گفتم الان باید پیش ... (اسم عروس) وایسی

همه با لبخند نگامون می کردن

همه شاد بودن

منم شاد بودم

فقط دلم می خواست بلند بلند گریه کنم

اون شب گذشت

بعد عروسی شد

امشب بعد یه هفته دعوتشون  کردیم خونمون

یه چیز خنده دار و شوخی و تنها که بودیم بهش گفتم

اون جدی گرفت و گفت خاله زنک بازی در نیار

به  من که از ترس اون کسی جرأت نمی کرد بگه بالا چشت ابرو ِ

هیچی نگفتم

10 دقیقه بعد خداحافظی کردن که برن

یه جوری باهام رفتار کرد

که تا رفتن دویدم تو اتاقمو در و بستم و های های به حال خودم گریه کردم

چه دنیای گندیه

چه زندگیه آشغالیه

تا دیروز تمام دنیای یه نفر بودی

امروز از غریبه دورتر شدی

فکر کنم مویرگای چشام بترکن از بس گریه کردم

اگه عشق و دوست داشتن اینه می خوام هیچوقت دیگه هیچ کسیو دوست نداشته باشم

از همه ی آدما متنفر شدم

اگه اینا رو نمی نوشتم فکر کنم تا صبح دووم نمی آوردم  و شاید دق می کرم

وااااااااااااای خدا

این چه وضشه؟ تو بگو خدااااااااااااااااااااااااااااااا

دلم نمی خواد دیگه خوب باشم

............................................................................................................................................... 

خاطرات

یادته صبحونه کله پاچه خورده بودی ؟ 

همش تشنه ت می د؟ 

یادته از اون خیابونه فرار کردیم پیچیچدیم تو او ن فرعیه ؟  

تاریک بود  

جدا از هم راه می رفتیم 

ولی چقدر دلم میخواست همونجا  

تو اون تاریکیه محض 

سر اون پارکه 

...............................................   .