-
دپسردگی
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 14:53
چقدر امروز دلم گرفته باز احساس خستگی شدید می کنم فکر کنم امروز افسرده شم شانس بیارم نمیرم انقدری که دعوت به یه عروسیه غریبه و بدون حضور خانواده ام همراه با آدمهایی که اصلا ازشون خوشم نمیاد و یا حتی وجودشون برام غیر قابل تحمله رو پذیرفتم دلم می خواد داد بزنم اصلا تحمل آدمای اطرافمو ندارم جز مادرم کاش میتونستم مستقل...
-
خط فاصله
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 00:20
یه خط ساده به این شکل __________ بین بودن____ نبودن بین گفتن____ نگفتن بین شنیدن____نشنیدن بین خندیدن____ گریه کردن بین عشق_____تنفر بین ماندن_____رفتن بین بوسیدن____بوییدن بین دیدن______ندیدن بین سکوت ____فریاد بین زندگی کردن____مردن بین با تو بودن ____ تنها موندن بین من _____ تو . . . این خط ساده و صاف یه فاصله ی...
-
افکار کهنه
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 10:14
دیروز یه دوستم متهمم کرد به اینکه : تو خیلی شیطونی گفتم یعنی چی؟ گفت یعنی خیلی شیطنت می کنی. گفتم من که تا حالا کار بد یا زشتی نکردم که اینطور می گی گفت : حیطه ی ارتباطاتت گستردست وقتی هر جا می ری با 1000 نفر سلام احوالپرسی می کنی گفتم خوب دوستامن گفت زیادن – بیشترشونم پسرن گفتم دوستمن خوب ، هم کلاسی و هم دانشگاهیمن...
-
تنها شدن
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 12:55
5شنبه هفته پیش بود به مامان باباش گفت بیان محضر واسه عقد منم گفتم که میام گفت واقعا؟ گفتم نیام ؟ گفت نمی دونم هیچی نگفتم عصر شد منم رفتم نگام کرد لبخند زدم گفتم مبارک رفتیم بالا آقاهه خطبه عقد رو خوند همه رفتن ماچشون کردن و تبریک گفتن منم همینطور آخرش که داشتیم میرفتیم کنار من وایساد یهو همدیگه و جلو بقیه بغل کردیم...
-
خاطرات
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 23:17
یادته صبحونه کله پاچه خورده بودی ؟ همش تشنه ت می د؟ یادته از اون خیابونه فرار کردیم پیچیچدیم تو او ن فرعیه ؟ تاریک بود جدا از هم راه می رفتیم ولی چقدر دلم میخواست همونجا تو اون تاریکیه محض سر اون پارکه ............................................... .
-
پشیمانی
سهشنبه 29 تیرماه سال 1389 09:51
هی تو این فالای سر 4 راه میگه رازتو به کسی نگو ها - نمی دونم چرا ما ادم نمیشیم . لعنت به دهنی که بی موقع باز شه و فکی که گرم شه چه بی موقع شروع کردم به حرف زدن و همه ی حرفایی که این همه مدت تو دلم زندونی بود و گفتم احساس تنفر بهم دست داده - حالم از این 1 ساعت و از خودم به هم می خوره عجب غلطی کردم...
-
نگاه
دوشنبه 28 تیرماه سال 1389 09:55
بعد از مدت ها یه روز دیدمش . صداش کردم تو چشمام نگاه کرد . گفت : خوبی؟ گفتم : کجا بودی ؟ این همه مدت . دلم برات تنگ بود. گفت : منم همین طور. زل زد تو چشمام و گفت : می دونی دوست داشتم و دارم ؟ نگاهش کردمو گفتم : آره خوب دل به دل راه داره . گفت : می دونی . می خوام با من باشی و برای من ؟ گفتم : این همه مدت تازه اینو...
-
فضای ذهنم پر شده از این جملات
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 17:47
واژه های درهم افکار مبهم دوستای قدیمی خاطرات تلخ یا شیرین ؟ حس تنهاییه یا خستگی؟ به قول دوستم دپسردگی . . . . . . . واااای که چقدر دلم تنگه چقدر حرف واسه گفتن دارم کاش می شناختیم . کاش
-
بازگشت
جمعه 25 تیرماه سال 1389 23:46
امروز بعد از ماه ها پسوردم یادم اومد و و اومدم اینجا - چقدر دلم برای نوشتن تنگ شده - چقدر حرف تو ذهنم هست برای گفتن ولی نمی دونم چرا نمیتونم بنویسمشون
-
آغاز تغییر
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1389 22:39
امروز روز اول کاریم بود چقدر استرس پیدا کردم از یه طرف خیلی سخت به نظر میرسهو می ترسم نتونم از عهده ش بر بیام از یه طرف می گم من که هنوز امتحان نکردم و اگه تنبلی و بذارم کنار میتونم حالا امیدوارم روزای بعدی بهتر شه حالا اینا یه طرف اینکه شب امتحانا باید برم سر کار رو بگوووووووو . . . . مثل همیشه فقط امیدم به خداست و...
-
اشتباه
دوشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1389 00:37
تعجب! عصبانیت ! استرس ! دلهره ! اضطراب ! همه در عرض یک ثانیه هجوم آوردند وقتی از دور دیدم. رفتم برگشتم تو رفته بودی فضای ذهنم پر شد پر از سؤال - یادآوری انتظار آخه من دیروز یادت بودم یعنی دل به دل راه داره؟ تو هم به من فکر می کنی ؟ گاهی؟ آیا ؟ . . . . سر کلاسم موبایلم دستمه - منتظره تماس یا sms ِ تو ولی بی فایده ست ....
-
روزهای سرد
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1389 12:05
این روزها به شدت یاد اون روز های سردی هستم که هیچی احساس نمی کردم جز شادی یادِته ؟!! خسته شدم از ... کاش می دونستی چقدر دلم برات تنگ شده . . . . کاش می دونستی اون شب تا صبح چقدر اشک ریختم کاش می دونستی وقتی اون خبر و بهم گفتی چه حسی داشتم نمی دونستم خوشحالم یا ناراحت نمیدونستم استرس بود یا حسادت ولی می دونستم که کارت...
-
منتظر
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1389 02:29
یک شب طولانی یادآور خاطراتم با تو ، حالا من بی تو فراموش کرده ام تمام خیانت ها را باز سلام می کنی و می روی بدون خداحافظی و من خسته تر از همیشه و من تنها تر از همیشه اینجا می مانم منتظر منتظر چند روز دیگه که شاید بیای و سلام کنی و بری ........... .