روزهای سرد

این روزها به شدت یاد اون روز های سردی هستم که هیچی احساس نمی کردم جز شادی 

یادِته ؟!! 

خسته شدم از ... 

کاش می دونستی چقدر دلم برات تنگ شده   

 .

.

کاش می دونستی اون شب تا صبح چقدر اشک ریختم  

کاش می دونستی وقتی اون خبر و بهم گفتی چه حسی داشتم 

نمی دونستم خوشحالم یا ناراحت 

نمیدونستم استرس بود یا حسادت 

ولی می دونستم که کارت اشتباه بود  

کاش می دیدی اون شب از بس گریه کردم تا صبح چشمام چه شکلی شده بود 

همیشه شب مهمترین امتحانم پیدات میشه 

این بارهم گند زده بودم به امتحان  

کاش وقتی داشتم بر می گشتم به خونه می دیدیم 

همه بهم نگاه می کردن 

از بس تو فکر بودم  

هنوز صدای بلند آه هایی که می کشیدم تو گوشمه

مثل فیلما انگشت به دهن وایمیسادم  تو راه یکم فکر می کردم باز راه می رفتم  

چقدر راه طولانی بود  

الان که یادم میاد باز ناراحت می شم بیشتر از ین که چرا من انقدر در رابطه با تو احمقانه رفتار می کنم 

که چرا انقدر به تو و کارات و رفتارات و .... اهمیت می دم 

دلم می خواد هیچ وقت دیگه بهت فکر نکنم  

ولی می دونم باز میری و وقتی یه مشکله جدید برات پیش اومد میای و می خوای به حرفات گوش بدم و برات دعا کنم  

من واقعاً خسته ام 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نازلی دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:30 ب.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام
میبینم که تازه وارد هستین. نوشته تون رو کاملا حس میکنم و میدونم چه احساسیه وقتی که آدم زمانی با کسی ارتباط داره و درگیر یه آدم شده و نمیتونه بکنه ولی وقتی که قضیه تمام میشه میبنه که چقدر اشتباه میکرده و چرا اینهمه به یه آدمی که اصلا مهم هم نیست اهمیت میداده و چقدر اشتباه میکرده.
اما مهم اینجاست که بالاخره تموم بشه رابطه ایی که اشتباه بوده هر جایی تموم بشه یه برده .
موفق باشید . خوشحال میشم بازم نوشته هاتون رو بخونم.

ممنوم دوست جدیدم
من هم دوست دارم مطالب شما رو بخونم - حتماْ بهم خبر بدید وقتی به روز کردید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد